یاسمن رضائیان: «قرعه‌ به نام چه کسی افتاد؟» این بازی‌ای است که همیشه شوخی و خنده با خودش می‌آورد. هر وقت قرار باشد کاری بکنیم که هیچ کس برای آن پا پیش نمی‌گذارد، قرعه می‌اندازیم.

دوچرخه

مثلاً یک بار قرعه به نام من افتاد تا برای عقب انداختن امتحان عربی پا پیش بگذارم. یادم است آن دفعه هم مثل دفعه‌های پیش کلی خندیدیم. هر وقت این ضرب‌المثل را می‌شنوم یاد جمع چهار نفره‌مان می‌افتم و این‌که در آن قرعه‌ها چه خنده‌هایی که اتفاق نیفتاده است.

 

  • قرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدند

گاهی دنیا در مورد چیزهایی که دوست داری قرعه می‌اندازد. آن زمان است که دل توی دلت نیست و خدا خدا می‌کنی نام تو بیرون بیاید. وقتی ذهنت را مرور می‌کنی می‌بینی این اتفاق بارها برایت افتاده است.

اتفاق‌هایی که دوستشان داری همیشه با خوشی و آرامش همراه نیست. مصداق آن شعر معروف است که می‌گوید: «آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه‌ی کار به نام من دیوانه زدند»* این‌طور می‌شود که گاهی قرعه‌ای به نامت می‌افتد که اگرچه دوستش داری، اما برای رو به رو شدن با آن باید آمادگی داشته باشی.

این شعر هم برای خودش عالمی دارد. بعضی‌ها می‌گویند امانت همان محبتی است که ما را بی‌بهانه به آن چیزهايی وصل می‌کند که رنگ و بوی ذاتمان را دارند. عده‌ای هم می‌گویند کسی از این راز با خبر نیست و این‌که امانت چیست، همیشه پوشیده خواهد ماند و...

 

  • رسیدن و همیشه رسیدن

برای آمدن به شهر تو قرعه به نام من افتاد. راستی چه حالی داشتم؟ گیج بودم و معلق بین آسمان و زمین. حالت عجیبی داشتم که اگر چه کنار آمدن با آن دشوار بود و دلیل فرو ریختن دلم را نمی‌فهمیدم باز هم از این قرعه شاد بودم. شاید داستان آن امانت معروف بود که در دلم غوغا به پا می‌کرد.

مسافر حرم زیبای تو شدم. قبل از آمدن، چشم‌هایم را می‌بستم و هوایی را تصور می‌کردم که اطرافم می‌چرخید و معجزه‌ای عجیب در ذاتش داشت که پایبندم می‌کرد. وقتي آمدنم را تصور مي‌كنم و وقتی مخاطب کلمه‌هایم می‌شوی، نه به زمینی که روی آن می‌ایستم و با تو حرف می‌زنم؛ بلكه به آسمانی که بالای سرم است احساس پایبندي مي‌كنم.

من آمدم و این آمدن از معدود آمدن‌هایی بود که معنی واقعی رسیدن را برایم روشن کرد. من رسیده بودم و در آستانه‌ی ورود به صحن و سرایت، کلمه‌ها نه فقط روی زبانم که در دل و ذهنم می‌چرخیدند. داشتم بی‌مقدمه با تو حرف می‌زدم و به تو می‌گفتم كه چه‌قدر دلچسب است وقتی در ماجرایی که دوستش داری قرعه به نامت می‌افتد.

 

  • یک لیوان چای دنباله‌دار

چهار نفرمان آمده بودیم. همان جمع دوستانه. انگار نوبت آمدن آدم‌های بلاتکلیف بود. ما آن‌جا بودیم و دلمان از آن چای‌های داغی می‌خواست که روی آن میز سفید بودند. دور میز شلوغ بود و گفتیم قرعه بیندازیم ببینیم چه کسی برود چای بگیرد. قرعه به نام من افتاد و هر چهارتایمان خندیدیم. نمی‌دانم چرا؛ شاید برای این‌که تمام دیوانگی‌های ناب به نام من می‌افتد. شاید برای این‌که من این دیوانگی‌ها را دوست دارم و آن لحظه سرخوش بودم که قرعه به نامم افتاده است.

همیشه ایمان دارم چای فراتر از یک نوشیدنی ساده است که عصرها خستگی‌هایمان را در می‌کند. در چای صمیمیتی مبهم وجود دارد که دلت را نرم می‌کند و جانت را لطیف. وقتی چهار نفری در صحن تو چای خوردیم احساس کردم همه چیز تغییر کرده است. احساس کردم بعد از این دلم به این لحظه گره خواهد خورد. رسالت گرفتن آن چایِ متفاوت با من بود و من از آن رسالت خشنود بودم. حالا هر زمان چای می‌خورم نسیمی خنک از سرای تو در سرم می‌چرخد که می‌گوید هوایت همین دور و بر است.

* * *

در آستانه‌ی تولدت ایستاده‌ام. مثل آن شب که رو‌به‌روي‌ گنبدت بودم. بند دلم به نسیمی بند است. حالا هم مثل آن لحظه دلشوره‌ی زیبایی دارم که می‌گوید باید حواسم به تک‌تک این ثانیه‌ها باشد. می‌توانم در این لحظه‌ها تو را میان خودم و خدا واسطه قرار بدهم تا حاجتم روا شود. نه این‌که فقط حالا، همیشه این اتفاق می‌افتد اما حالا یک جور دیگر است. درست مثل چای که هر بار تو را به یادم می‌آورد اما طعم چای آن شب با تمام چای‌های دنیا فرق داشت.

در آستانه‌ی این روز پر برکت، می‌شود از تو یک هدیه‌ی کوچک بخواهم؟ هدیه‌ای جدا از آن‌چه قرار است دعا کنم؛ مرا به یک لیوان چای داغ مقابل باب الجواد مهمان کن.

------------------------------------------

* بيتي از غزل حافظ با اين مطلع: «دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند». حافظ در اين بيت به آيه‌ي 72 سوره‌ي احزاب اشاره دارد كه: «إنَّا عَرَضنَا الأمَانَهَ عَلَي  السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبَالِ فَأبَينَ أن يَحمِلنَهَا ...»

کد خبر 343085

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha